حامی دین. حمایت کننده دین: که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه. شمسی (یوسف و زلیخا). بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه. شمسی (یوسف و زلیخا). شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه. نظامی. بشرحی که کردند از آن دین پناه گراینده تر شدبدو مهر شاه. نظامی. کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید. حافظ. ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد. (حبیب السیر ص 322 جزو 4 از ج 3). از مقاتلۀ خسرو دین پناه اجتناب داشت. (حبیب السیر ص 352 ج 3) ، که در پناه دین قرار دارد. که دین او را حمایت کند
حامی دین. حمایت کننده دین: که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه. شمسی (یوسف و زلیخا). بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه. شمسی (یوسف و زلیخا). شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه. نظامی. بشرحی که کردند از آن دین پناه گراینده تر شدبدو مهر شاه. نظامی. کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید. حافظ. ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد. (حبیب السیر ص 322 جزو 4 از ج 3). از مقاتلۀ خسرو دین پناه اجتناب داشت. (حبیب السیر ص 352 ج 3) ، که در پناه دین قرار دارد. که دین او را حمایت کند
منظور دین توحید است در برابر ادیان شرک و بت پرستی: و او نیز بر دین پاک از دنیا رفت. (قصص الانبیاء ص 29). و شیث نیز مدتی بر دین پاک زندگانی کرد وبرادران را به اسلام دعوت کردی. (قصص الانبیاء ص 29)
منظور دین توحید است در برابر ادیان شرک و بت پرستی: و او نیز بر دین پاک از دنیا رفت. (قصص الانبیاء ص 29). و شیث نیز مدتی بر دین پاک زندگانی کرد وبرادران را به اسلام دعوت کردی. (قصص الانبیاء ص 29)
که پناه ندارد. رجوع به پناه شود، بی اندازه. (ناظم الاطباء). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه: کجا جای بزم است گلهای بیحد کجا جای صید است مرغان بیمر. فرخی. قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. (تاریخ بیهقی). گویند عالمی است خوش و خرم بیحد و منتهاست درو نعما. ناصرخسرو. چهار است گوهر فزون بی از آنک بکار اندرون بی حد و منتهی است. ناصرخسرو. سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزد. سوزنی. دلم ز انده بیحد همی نیاساید تنم ز رنج فراوان همی بفرساید. مسعودسعد. خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی. - بی حد و حصر، بی اندازه و بی انتها
که پناه ندارد. رجوع به پناه شود، بی اندازه. (ناظم الاطباء). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه: کجا جای بزم است گلهای بیحد کجا جای صید است مرغان بیمر. فرخی. قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. (تاریخ بیهقی). گویند عالمی است خوش و خرم بیحد و منتهاست درو نعما. ناصرخسرو. چهار است گوهر فزون بی از آنک بکار اندرون بی حد و منتهی است. ناصرخسرو. سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزد. سوزنی. دلم ز انده بیحد همی نیاساید تنم ز رنج فراوان همی بفرساید. مسعودسعد. خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی. - بی حد و حصر، بی اندازه و بی انتها
پناه دانش. حامی علم. هوادار دانش. ملجاء علم: چو آمد بدروازۀ مصر شاه باستاد یعقوب دانش پناه. شمسی (یوسف و زلیخا). ، در حمایت علم واقع شده. در پناه دانش درآمده
پناه دانش. حامی علم. هوادار دانش. ملجاء علم: چو آمد بدروازۀ مصر شاه باستاد یعقوب دانش پناه. شمسی (یوسف و زلیخا). ، در حمایت علم واقع شده. در پناه دانش درآمده